-
چه مرگی؟ چه تگرگی؟ چه برگی؟
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 21:14
دوشنبه شب ، شاید برای اولین بار در امسال رفته ام که عزاداری را ببینم شاید با یکی از اقوام در محلّه ی خودم که حال در آن غریبم! عزیزان امنیت اجتماع گیر داده اند و عکس گرفته اند ازمان که مثلا اینها .... مهم نیست ..ما که حسابمان پاک است .. برای زنده ماندن: وجود ندارد!. شاید سیگار و چای!
-
عاشور ا
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 01:42
روز عاشورا ، شنبه ایست که مثل پارسال باران ندارد! آفتاب داغ عاشورایی ست. لطفا کسی برای تماشای من و امثال من نیاید! برای خودم و خودش عزاداری می کنم نه برای کسی که مرا نگاه کند و حالم را به هم بزند و ازم فیلم بگیرد!
-
شب دسته ی مثلا عزاداری!
سهشنبه 2 بهمنماه سال 1386 04:01
چهارشنبه که شب می شود بیشتر از همیشه هستیم تا ۳ بامداد ۵ شنبه خودمان را زنده نگه می داریم برای چیزی که خیلی ها این روزها از آن دورند!
-
دادگاه بی قاضی
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 02:55
اگر برایش علامت درست نکردم اگر در شعر هایم مستقیم نگفتمش اگر صدایش را در نیاوردم اگر سرم را انداختم پایین و گوش سپردم نه اینکه نداسته بودمش..نه! //// ما اگر ادعا نکردیم و هیچ نگفتیم نه اینکه نداشتیم .. نه اینکه تجربه اش نکرده بودیم... قضیه این بود و هست که ما مثل خیلی ها درگیرش نبودیم.. ما خودش بودیم!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 دیماه سال 1386 16:44
جمعه می بارد تا شنبه برف.! یکشنبه خشتپل جای نادیده ای برایم نداشت دیگر در برف! و .. علم بندی بیخود.. بی حال .. بی شور.. بی . . . .شعور!
-
غر نزن! احمق!
سهشنبه 25 دیماه سال 1386 02:23
برف تمام شده است..فعلن!( یعنی ۴ شن به ) من همچنان خوبم و تشکر می کنم هی ، از ابر و باد و برف و باران و خدا ، همچنین مسئولان اجرایی!! بعدش هم اینکه استاندار عزیز حالی به شرکت گازی ها می دهد تاریخی!! که گاز مارا خواهند گرفت برای استان های دیگر و از این چیزا. رییس هوا هم گه می گوید جبهه ی بعدی جمعه خواهد بارید! حال هی تو...
-
پس بینی وضع هوا ( این پست را پس فردا نوشتم )
شنبه 22 دیماه سال 1386 02:24
از غروب شنبه که بر ف بارید و از غروب یکشنبه که کم کم تعطیلات شروع شدند هر روز جایی بودم رها..! یکشنبه ظهر من و رضا، محوّطه ی بلوار و دور استخر و بعد بام سبز.. ..دوشنبه؛خونه ی عزیز ، آسید محمّد . سه شنبه ؛ صبح ، یخبندان است .. بعد از ظهر ، من ، خمرکلایه، کاروانسرابر، پردسر، گابنه.. بعد شیخانبر.. وبعد بازهم ترنج با بچه...
-
اه..
شنبه 15 دیماه سال 1386 02:31
یکشنبه.. رفته ام! دوشنبه با مازیار که لاهیجان بوده، رفته ام رشت و خداحافظی و من خانه ی فرهنگ امین.. گروه فارسی .. آبروداری ، شاید هم برد! لاهیجان. تنها. ترنج. برای زنده ماندن : آلبوم مولای عشق ( علیرضا عصار . فؤاد حجازی. مهدی شریفی )
-
نصفه
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 02:17
مهاجر و حسن آمده اند از رشت! سه نفری تقدم می کنیم و امین می گوید که در رشت است! باز هم تقدم می کنیم و در مییابیم که رضا هم در رشت است تقریبا! و همچنان تقدم می کنیم و صحبت و شعر و کل گب! بالای آبشار می رویم و باد می وزد! و بعدش ترنج ..که هی شلوغ و شلوغ و شلوغ می شود! امیر.خ تلفن می زند و نیم ساعت بعد به ترنج می آید.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 دیماه سال 1386 13:53
چهارشنبه بعد از ظهر رفته ام به مراسم اختتامیه ی جشنواره!!!ی عکس از دانشگاه به قول رضا: جایی که خودشان به خودشان جایزه می دادند، عزیزان کانون فیلم و عکس! ... بعد هم می روم کلاس خودمان در انزلی که همین .. هیچ چیز بهتر از این نیست!
-
سه شنبه ی خیس
جمعه 7 دیماه سال 1386 23:30
سه شنبه .. یادم هست بله سه شنبه بود من از لاهیجان مستقیم رفته ام رشت و دانشگاه گیلان بعد با سرویس ۴ من و امین و مهاجر آمده ایم و من و امین رفته ایم سر قرار با مازیار مازیار دیر.. و باران می گیرد مارا خیس خیس می رسیم به یک قهوه خانه ( ترجمه ی کافی شاپ است ) من می گویم به مازیار: اگر زود می اومدی خیس نمی شدیم مازیار می...
-
شعر نگویم یا.. نه؟
شنبه 1 دیماه سال 1386 03:02
۱۰ سال پیش تقریبا یکی به پدر گفته است که به پسرت بگو شعر بخواند امّا شعر نگوید امّا نگفته است چگونه و اصلن چرا نگوید؟ هر چند می توانم از کاربردی که برای پدر داشته است بدانم که چرا.. که دیوانه می شوم؟ که با خودم حرف می زنم؟ چه کار کنم عزیز؟ چه کار؟ فرض اینکه نخواهم شعر بگویم.. مگر دست خودم است؟ شعر است.. می فهمی ؟ شعر!...
-
تمومروزامثلهممثلهمیشه !
شنبه 24 آذرماه سال 1386 00:31
سه شنبه دیررفته ام برای نشست زیتته! نه! حرفی نمی زنم از جلسه! و بعداز ظهر دوباره .. یکانتظاربیفایدهوتنهاوسیگاربکشمیانکشم که هستیانیست رفتهاستیاهنوزنه!
-
۵ شنبه نویس شده ام! انگار
جمعه 23 آذرماه سال 1386 01:12
۱۵ آبان از ۸ صب تا ۸ شب همایش توسعه ی لاهیجان برپاست و نرفته ایم! البته از زمانی که دانستم دبیر خانه ی همایش، آبفای لاهیجان است انگیزه ام کمتر شد آفتاب زده است و ماشین آلات کارگاهی حالی می دهد خواندنش!!!! آدم تازه یادش می افتد که رشته اش عمران بوده نه ریاضیات!
-
۵ شنبه ی دوباره
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 01:35
دوشنبه ی بعد از پنج شن نشست گند و بی فایده ای داشته ایم! در حالی که می گویند فضا اصلا خصمانه نیست/ و دوباره رسیده ایم به ۵ شنبه و باز هم مازیار.. و باران های نم نم نم نم نم نم بار و کم کم بار و باز هم عمو جعفر.. همین است کاریش نمی شود کرد که مازیار با ما به ترنج نمی آید .
-
۵ باران
جمعه 16 آذرماه سال 1386 00:54
پنجشنبه ی دو هفته قبل ، صبح در رشت با مهاجر بوده ام در گیلکان. و بعد با مهاجر و حسن در خیابان های رشت.. بعدازظهر باران دارد با مازیار رفته ایم تا شیخانبر و شدیداً خیس شده ایم و بعد عمو جعفر.. امیر هست.. امین هست.. آتش هست .. باران هست سیگار هست . چای هست سرما هست.. و بعد خانه ای که درد داشته باشد یا نداشته باشد ..باید...
-
پلان ها و برش هایی برای نکشیدن. برای حرف نزدن. برای .. عصبیّت
چهارشنبه 7 آذرماه سال 1386 00:34
چه باید کرد.. باید می رفتم....سه شنبه است از هفته ی قبل امّا حالا که ۴ جلسه کلاس تشکیل شده و به خاطر بار عصبی اش نرفته ام.. راهی ندارم جز حذف.. و اینکه بروم برای ترم ۹.. امّا نشسته ام در سالن مطالعه ی دانشگاه گیلان و پلان طراحی می کنم.. یک سالن پذیرایی ال شکل پنجره هایی رو به جنوب و شرق و دری که به شمال باز می شود .....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 01:47
آمده ایم از دانشگاه .. به جلسه ی داستان خوانی گیلکی و بعد از مدت ها همه ی اعضای اصلی هستند با ۲ مهمان...دو شنبه ی هفته ی گذشته
-
بارانبرف
شنبه 3 آذرماه سال 1386 23:57
شبیه مرده ها شده ام .. و بیشتر از همه شبیه مرده های آذر و دی.. از دکتر حشمت .. تا میرزا.. تا مادر.. تا یا هرکس که باشد.. شبیه شده ام به موهایشان که دیده ام ، به چشمهایشان. شبیه شده ام به نگاهشان ، به صدایی که ازشان بر نمی خاست. / / مهم نیست چه کسی.. شبیه مرده ها شده ام. اگر برفی نبارد نیک خواهم مُرد!
-
تیرما سینزه
جمعه 2 آذرماه سال 1386 16:10
سیزدهم تیرمای دیلمی (گالشی ) است یکشنبه ، و ما در تفکر جشن و رفتن یا نرفتن! بالاخره تصمیمان به رفتن می شود و با نیما ف و یکی از اقوامش راهی شهر دوست ، لنگرود می شویم و به مغازه ی صر رمضانی .. در حالی که ساعت ۶ است که امین بگگوید ما ساعت ۷ از اینجا با مینی بوس خواهیم آمد.. برگشتن به لاهیجان! و به هرحال شب. خورمه سیسکو!...
-
۵شنبه ی غلیانی
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 16:15
مثل همه ی روزهای مردگی ام، گرفته ام تا ساعت ۱ بعد از ظهر خوابیده ام ۵شنبه غروب می روم که بدوریم.. امین هست ، رضا ، ماهان ، امیر ا ، جواد ح و امیر تمبک بر خلاف همیشه غایب است!! آهها .. بعد از کلی اینور اونور با ماشین نواب و با سجاد و ماهان و امین و خود نواب می رویم آستانه ی اشرف ایه تا غلیان کنیم ..
-
چه چارشنبه ها که بی تو ذکر می شود
سهشنبه 29 آبانماه سال 1386 23:39
چه چهارشنبه ای بود هفته ی گذشته که با مازیار رفتیم..... در رشت.. حرف حرف حرف ... حرف ... قهوه .. سیگار طبق قوانین تعریف شده پیر هرات..مولانا.. مهدی اخوان .. خودم ... مازیار..
-
بی معنی
پنجشنبه 24 آبانماه سال 1386 02:19
شنبه نرفته ام .. یکشنبه هم.. رفته ام تا آنجا.... بذار ببینم.. چرا کلاس هم رفتم نشستم ..
-
روزها نمی میرند
سهشنبه 15 آبانماه سال 1386 00:39
چه هفته ی شلوغی ست برای مُردن! از ۵ شن به .. تا ۵ شنبه ۵ نفر از آشنایان دور و نزدیک رفته اند!
-
ناپایا
جمعه 11 آبانماه سال 1386 00:16
پنج شنبه که پدر آمده است ، روزها دیگر زادگاهی شده اند طی یک حرکت عادی صبح در کلاس دانشگاه شرکت نکرده ام و هوا آفتاب می بارد!غروب ، بعد از اینکه ما نگران شدیم پدر تلفن می زند که من نیم ساعت پیش آمده ام لاهیجان را.. و مثل همیشه در ترنج هستم! پایا.. ناپایدارتر از همه بود متأسفانه!
-
بی گاه
شنبه 5 آبانماه سال 1386 00:39
از شنبه .. پدر به تهران رفته است و ما روزهایمان همه گی تبدیل به بی گاه شده اند.. هر روز یک جا هستیم شنبه کلاس ها تشکیل نمی شوند یکشنبه . دوشنبه. سه شنبه . نمی رویم دوشنبه باز هم جلسه داستان خوانی خلوت است و همین خودمانی تر بودن جمع باعث پرباری اش می شود.. چهارشنبه هم می رویم و باز هم کلاس تشکیل نخواهد شد.. همان کلاس...
-
چه چارشنبه ها که بی تو ذکر می شوند
سهشنبه 1 آبانماه سال 1386 12:54
در اوج بارندگی چهارشنبه بروی انزلی در کنار پل و آن همه باد .. و بگویند کلاس تشکیل نمی شود .. در ساعت ۷ شب! و همچنان بگویی چرا نباید در این مورد کمی خداوند با ما مدارا می کرد.. و ما به دانشگاه بهتری می رفتیم..
-
کلاس های فیلتر شده!
یکشنبه 29 مهرماه سال 1386 04:18
واقعا کم کم حالم دارد حتّی از.. حداقل دو هفته از شروع کلاس های همه دانشگاه ها می گذرد.. امّا ما هنوز کلاس هایمان تشکیل نمی شود.. حالم کم کم دارد از دانشگاه گیلان هم به هم می خورد .. از بس کلاس هایم تشکیل نمی شود و به آنجا می روم! //////////// واقعا چرا هیچ چیز در آی اس پی ما فیلتر نیست؟؟؟؟؟؟!
-
ایستاده است پسرک
دوشنبه 23 مهرماه سال 1386 02:01
در لاهیجان می رود و می آید پسرک. این پسر بار واقعا سنگینی بر دوش دارد حاصل برخورد دو خانواده معتبر محلّه و شهر است.. و پدر و مادرش هماینطور هرکدام حاصل برخورد دو تا از معتبرترین خانواده های شهر بوده اند .. باید همه را بشناسد .. هر چند ناراحت نیست از این موضوع دوست دارند از همه شان احوال پرسی کند اگر هفته ای نبینندش...
-
تهران عمو دارد و ندارد!
پنجشنبه 19 مهرماه سال 1386 02:51
اینکه ما چرا در ۱ ماه اخیر در سه هفته ی متوالی ، به مدّت ۴ روز در استان تهران بوده ایم خود موضوع مهمّی ست که در این مجال نمی گنجد!!!!! امّا دم دستی ترین دلیلش این است که خواستیم ارضا شویم چون می دانیم با ۵ روز کلاس در هفته ، دیگر نخواهیم توانست از گیلانمان خارج شویم در همین راستا هفته ی سوّم را در تهران نزد زن و...