رفتیم به مراد دهنده ، فضا برای ماندن مساعد نیست.
بامداد جمعه و پیشنهاد پدر این ست که برویم گوهر کنار ..
سوار موترسیکلت هستیم و من راننده ی بدون گواهینامه و مسلط!
هرجاده خاکی و آسفالتی که امکان داشت بین ساعت ۲ تا ۵ بامداد
بتوان با موتور سیکلت رفت را
رفتیم و از هوای خنک ملذوذ شدیم ..
و اعتماد به نفس ..
فکر می کنی اینکه ضربه ای از پشت با یک شیشه شکسته ی نوشابه به سرِ آدم بخورد
آنهم در ساعت ۵ صبح در خواب آلودگی کامل ،برای مُردن بس نیست؟
امّا من نمردم.
نمردم و نگاهم را عوض کردم.
نمردم و فهمیدم که گفتگو و درست برخورد کردن چیز خوبی ست
امّا به شرطی که سلاح همراه آدم باشد
چون ممکن است طرف مقابل ، گفتگو بلد نباشد.
/از همه ی آنهایی که دو سه هفته از من دروغ شنیدند معذرت می خواهم!
برای زنده ماندن: شعر گیلکی . سایت کلوب . لاهیجان. مبارزه.
نمی دانم این باید یک سؤال پزشکی باشد یا روانشناختی!
امّا می پرسم:
چرا هروقت گرسنه هستم .. بسیار گرمم می شود ؟
مهدی اخوان ثالث: من برای نوآوری اهمّیّت بسیار قائلم.
امّا نمی خواهم به بهای مدرنیست بودن،تروریست از کار دربیایم.
برای زنده ماندن: شعر گیلکی
نتیجه ی ضعف مدیریت این می شود که
یک آدم دمدمی بیاید هرچه می تواند بگوید و برود
هنوز هم طلب کار باشد
در لیالستان هستم/
محسن بافکر هنوز هم چپ می زند و با فکر است
نرفته ام نزد او ..
قرار است روزی بیایم و دوستم مرا نزد او ببرد و خودش بیاید
چون او کسی را تحویل نمی گیرد..
امّا خواهم رفت حتما..
با دوچرخه رفته ام باز هم.. در خنک سایه ی درخت های اطراف مزارع نشسته ام
تا یاسر بیاید
در حالی که کانال آب عملا خشک است..
و بعداز خداحافظی اینکه: بئه لایجؤن امه ورجه . تأ نوخؤنیم!
و در جاده ، بوی چای درحال خشک شدن می آید.
برای زنده ماندن: بادبادک باز . خالد حسینی ( ترجمه مهدی غبرایی. نشر نیلوفر )
چای بهاره ی ۸۷. درد جسمی.
تا نیمه راه دریا.. با دوچرخه
یعنی تا انبارسر ( محل برخورد دو راه کیاشهر و چمخاله )
و بعد ترنج
برای زنده ماندن: مبارزه ، کتاب ( انتری که لوطی اش مرده بود و چند داستان دیگر .
صادق چوبک. انتشارات نگاه )