شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

پنج شنبه کلمه دارد!

صبح که بیدار شدم دیر بود!!

 

برای رفتن به دانشگاه ..

پس دیرتر رفتم!

 

وقتی رسیدم بچه ها گفتن استاد نیومده بود!

 

کلاس دوم تشکیل شد. ساعت 2:30 خونه بودم!

 

بابا ؛ خواب!

 

من ؛ ناهار!

 

من؛ دندونپزشکی !

 

من؛ بیرون رفتم.

 

یه چیزی خوردم که پانسمان دندونمو ریخت!

 

شب تازه  میرم بیرون!

 

ترنج!  تنها   زندگی !

 

شعر !

 

شام ....!

 

فکر می کنم به حدود 30  40 تا نقشه ای که تو یک ماه باید بکشم!

 

صبح جمعه که شد خوابیدم!

چهار شنبه است!

 صبح...به خاطر یک قلم راپید ناقابل با وجود حضور در کلاس غایب هستیم!

 

استاد بعد از ظهری هم نمی آید و ما فوتبال!!

 

غروب است که بر مزاری حاضر می شویم!

 

ما به این فکر می کنیم که خدا کجاست!؟

انتظار ندارد!

عجب صبح دل انگیزی بود

ظهر هم که خودم ناهار درس نکردم!

بعد از ظهرم که نظافت تو یه روز آفتابی عجب برنامه ایه!

عجب!

برنامه رفتن به بام سبز است

امّا همچنان اختیار زندگی ما با خودمان نیست و نمی شود برویم

پس از اونورش میریم یه ذره بالای آبشار ...

اومدیم پایین میریم ترنج!

دخترک عجیب منتظر است!

....

 

 

دارد!

صبح را با مینی بوس به دانشگاه می رویم!

بعد از کلاس با آهنگ های آرام موبایلمان به خواب می رویم

و یک مردم آزار مارا بیدار می کند!

و می پردازیم  به....  بلوتوث!!

استادم که نمیاد هیچ وقت!

خونه! خواب!

غروب ترنج!

بستنی! سیب زمینی سرخ کرده!

 

شب است دیگر !

 

 

دوشنبه است!

 

 

صبح که از خواب بیدار می شویم( در تهران هستیم)

با کلی عذاب وجدان پسر عمو و دختر عموها را تنها می گذاریم

و سوار ماشین مردم می شویم تا به قرارمان در نمایشگاه با میلاد برسیم

تمام سالن های ناشران عمومی را...

ساعت ۶:۳۰ در ترمینال غرب هستیم

داریم میریزیم!

به خاطر بی پولی از خیر تعاونی ۷ می گذریم

و با گیتی پیما می رویم

( و من همچنان مشکوک به این قیمت!)

....

وسط راه مجبوریم اتوبوس را عوض کنیم

وقتی به لاهیجان می رسیم به این فکر می کنیم

که در این مُلک این تنها یکی از کوچکترین مشکلات اهل فرهنگ است

.....!

حرف ندارد

صبح را با بیداری کامل در کلاس به سر می بریم

و برای کلاس دوم هم شارژ می شویم!

ظهر را با بیداری کامل یک غذای خوشمزه و کامل می خوریم

با ترشی کلم!

بعد از ظهر را شبیه آدم حسابی ها شدم!

توان ندارد

باز هم این پدر است!

 

دوست داریم فردا یکی را ببینیم!

 

خوش به حالت ... جان که کسی را داری که به تو بگوید:

 

تو می توانی!