شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

اصلاً دوستت ندارم!!!!!

  

فعلاً ازت خوشم نمی آید

روزانه نویسی را می گویم . تو به دل نگیر...!

این همه روز تکراری آنهم روزهای تابستان که تکراری تر از روزهای دیگر هستند

چون نه شعر زیادی داریم

نه درس ، نه هر چیز دیگر!!

روزهایمان پرند از ترنج و باغ میرصفا!

با هرکسی که بشود و با ما به آن اماکن برود..

امین.رضا. فرهاد . کاظم. میلاد(؟؟؟؟؟) ..همینا هستند دیگر!

کلّاً هم که از لاهیجان عزیزمان زیاد خارج نمی شویم..

قبل از آنکه بخواهیم برای جهان ، ایران، یا حتّی گیلانمان کاری بکنیم

و چیزی از آنها بفهمیم .. بهتر است برای لاهیجانمان کاری انجام دهیم

شاید تمرینی هم بشود برای همان هایی که قبلاً ذکر شد..

 

../.: با همین چند جمله ، یک هفته را شرح دادیم ..

دوشنبه ی آتش!

دوشنبه - ۱۵ مرداد - با مردم ! آتشی می افروزد برای نوروز تا بشود نوروز بل!

تا یکی بگوید من نوروز بل دارم پس هستم

تا جمع دوستان علاقه مند به فرهنگ گیلک نزدیکتر و صمیمی‌تر شود

و شعری هم بیاید برای من!

 

بی سواد

هیچ کتابی این روزها مارا نمی ارضاد!

هیچ آهنگی انگار.. هیچ شعری..

هیچچی!!!

و شدیدا احساس بی سوادی می کنم!

من از همه خوشبخت ترم . باور کن!

این  روزها همه عکاس هستند

تنها با یک دوربین دیجیتال

این روزها همه نقاش هستند

تنها با یک بوم و رنگ ( شاید هم بومرنگ!!)

که همینطور بیخود رنگی بریزند بر کاغذ

به نام هنر مدرن و پست مدرن و اینجور چیزها..

این روز ها همه شاعر هستند

تنها با چند خط نثر که کمترین وزنی هم ندارد

فقط آنها را مثل شعر می نویسند

چون کسی کلمه هارا که نخریده است

این روز ها همه فیلم ساز هستند

بازهم تنها با یک دوربین دیجیتال!!

این روزها همه عاشق هم هستند

با توجه به همان موضوع که واژه ها جزء اموال کسی نیست و

 تنها با یک دوستت دارم!

 

 

و من ساده و خوشبخت از اینکه

نه فیلمساز و عکّاسم

نه نقاش و گرافیست

و نه شاعر و عاشق!

چون نه دوربین دیجیتال دارم

و نه بومرنگ!

و نه بلدم کلمات را مثل آدم کنار هم بگذارم

و حتّی به کسی بگویم دوستت دارم !

غلیان

یکشنبه که روز بعد از تعطیلی ست

کلاس را نیست  رفتن...

به انجمن دوباره برپا شده ی شعر می رویم

و بعد

با امین و میلاد به لنگرود

نزد آق صفر!!

لبریز حالت و طرب می شویم..

و بعدش به لیله کو می رویم برای غلیان..!!

و همین دیگر ..

 

نکته اینجاست که ما برای غلیان کردن باید به لنگرود برویم..

در کشوری مثل آمریکا اگر هر ایالت برای خودش یک کار می کند

چون هرجا قانون مشخص خودش را دارد

و فرماندارش در حد رییس جمهور آنجاست..

امّا در این ملک همه جا قوانین یکسان است و مجری ها هم از یک دسته..

امّا به فاصله ی ۱۵ کیلومتر بین دو شهر شرایط فرق می کند..

دهه ی پنجاه

نمی دانم بیشتر تقصیر کیست

ولی

هم تقصیر پدربزرگ پدر بزرگم است

هم پسرش

هم پدرم

و هم پدر بزرگم

که مرا هل دادند به این زمان

هر کدام ۴  ۵  سال عقب رفته باشند

حساب درست در می آید

و می دانم که این کار را کرده اند..

من بیاد حداقل ۱۵ سال زودتر متولّد می شدم!

هرکاری می کنم نمی توانم با جامعه رو به پیشرفت خودم کنار بیایم!

با این که از کامپیوتر استفاده می کنم

از تلفن همراه

از لوح فشرده ی مغناطیسی..

و خیلی چیزهای دیگر...

و این احساس خیلی دردناک

 

است!