جمعه می بارد تا شنبه برف.!
یکشنبه خشتپل جای نادیده ای برایم نداشت دیگر در برف!
و .. علم بندی بیخود.. بی حال .. بی شور..
بی . . . .شعور!
برف تمام شده است..فعلن!( یعنی ۴ شن به )
من همچنان خوبم و تشکر می کنم هی ،
از ابر و باد و برف و باران و خدا ، همچنین مسئولان اجرایی!!
بعدش هم اینکه استاندار عزیز حالی به شرکت گازی ها می دهد تاریخی!!
که گاز مارا خواهند گرفت برای استان های دیگر و از این چیزا.
رییس هوا هم گه می گوید جبهه ی بعدی جمعه خواهد بارید!
حال هی تو بیا غر بزن!
برای زنده ماندن: عزاداری
از غروب شنبه که بر ف بارید و از غروب یکشنبه که کم کم تعطیلات شروع شدند
هر روز جایی بودم رها..!
یکشنبه ظهر من و رضا، محوّطه ی بلوار و دور استخر و بعد بام سبز..
..دوشنبه؛خونه ی عزیز ، آسید محمّد .
سه شنبه ؛ صبح ، یخبندان است .. بعد از ظهر ، من ، خمرکلایه، کاروانسرابر، پردسر، گابنه..
بعد شیخانبر.. وبعد بازهم ترنج با بچه ها!
یکشنبه.. رفته ام!
دوشنبه با مازیار که لاهیجان بوده، رفته ام رشت
و خداحافظی و من خانه ی فرهنگ
امین.. گروه فارسی .. آبروداری ، شاید هم برد!
لاهیجان. تنها. ترنج.
برای زنده ماندن : آلبوم مولای عشق ( علیرضا عصار . فؤاد حجازی. مهدی شریفی )
مهاجر و حسن آمده اند از رشت!
سه نفری تقدم می کنیم و امین می گوید که در رشت است!
باز هم تقدم می کنیم و در مییابیم که رضا هم در رشت است تقریبا!
و همچنان تقدم می کنیم و صحبت و شعر و کل گب!
بالای آبشار می رویم و باد می وزد!
و بعدش ترنج ..که هی شلوغ و شلوغ و شلوغ می شود!
امیر.خ تلفن می زند و نیم ساعت بعد به ترنج می آید..
شعر می خوانیم..
بعدش عمو جعفر.. و ....
بقیه اش را..
چهارشنبه بعد از ظهر رفته ام به مراسم اختتامیه ی جشنواره!!!ی
عکس از دانشگاه
به قول رضا: جایی که خودشان به خودشان جایزه می دادند، عزیزان کانون فیلم و عکس!
...
بعد هم می روم کلاس خودمان در انزلی که همین .. هیچ چیز بهتر از این نیست!
سه شنبه .. یادم هست بله سه شنبه بود
من از لاهیجان مستقیم رفته ام رشت و دانشگاه گیلان
بعد با سرویس ۴ من و امین و مهاجر آمده ایم
و من و امین رفته ایم سر قرار با مازیار
مازیار دیر.. و باران می گیرد مارا
خیس خیس می رسیم به یک قهوه خانه ( ترجمه ی کافی شاپ است )
من می گویم به مازیار: اگر زود می اومدی خیس نمی شدیم
مازیار می گوید : ولی اگر زود می اومدم وقتی می رسیدیم اینجا بسته بود..!!
بله ما می توانیم در این لحظه گیج شویم و تفکر کنیم که
کدام می توانست درست تر باشد!
در راه برگشت که باران نمی بارد دیگر .. درباره ی سینمای آقای کیار بحث می کنیم
که ناگهان یکی از دوستان مازیار که سینما کار می کند ،
می خورد به ما و دلش را خالی می کند
چنان که ما می مانیم و کم می آوریم!
به لاهیجان می آییم.. همچنان خیس هستیم!