شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

کلاس های فیلتر شده!

واقعا کم کم حالم دارد حتّی از..

حداقل دو هفته از شروع کلاس های همه دانشگاه ها می گذرد..

امّا ما هنوز کلاس هایمان تشکیل نمی شود..

حالم کم کم دارد از دانشگاه گیلان هم به هم می خورد ..

از بس کلاس هایم تشکیل نمی شود و به آنجا می روم!

////////////

واقعا چرا هیچ چیز در آی اس پی ما فیلتر نیست؟؟؟؟؟؟!

 

ایستاده است پسرک

‌در لاهیجان می رود و می آید پسرک.

این پسر بار واقعا سنگینی بر دوش دارد

حاصل برخورد دو خانواده معتبر محلّه و شهر است..

و پدر و مادرش هم‌اینطور هرکدام حاصل برخورد دو تا از معتبرترین خانواده های شهر بوده اند

..

باید همه را بشناسد .. هر چند ناراحت نیست از این موضوع

دوست دارند از همه شان احوال پرسی کند

اگر هفته ای نبینندش .. خواهند پرسید این کجاست

مهم تر  اینکه یکی بیشتر هم نیست.. و باید همانطور که خودش خواسته است

خودش باشد و خودش برای خودش و دیگران بخواهد و بماند

پسرک هم تحصیل علوم دانشگاهی را دوست دارد

هم ادبیات را .. هم نقاشی را

هم عکس را هم تاریخ را .. هم شهرش را .. هم دوستانش را

- حتّی اگر گمان کنند دشمن است -

- حتّی اگر به چشمشان دیوانه ای باشد -

..

این پسر دارد دوست که مرد باشد - در معنای واقعی -

..

پسرک زنده است!

 

تهران عمو دارد و ندارد!

اینکه ما چرا در ۱ ماه اخیر

در سه هفته ی متوالی ، به مدّت ۴ روز در استان تهران بوده ایم

خود موضوع مهمّی ست که در این مجال نمی گنجد!!!!!

امّا دم دستی ترین  دلیلش این است که خواستیم ارضا شویم

چون می دانیم با ۵ روز کلاس در هفته ، دیگر نخواهیم توانست از گیلانمان خارج شویم

در همین راستا هفته ی سوّم را در تهران نزد زن و فرزندان عموی متوفایمان بودیم

ـ همان که شبیه ترین به پدر بود و خوش اخلاق تر از او.. ـ

روز آخرش که جمعه بود با همونا ! افطاری را به منزل اون یکی عمو

- که ناشبیه ترین به پدر است و پسرش نزدیکترین فرد خانواده ی پدری به ما -

رفتیم و .. کمی زنده ماندیم

ظهر شنبه به سمت دیارمان به راه....

برای انتخاب واحد در وسط سال تحصیلی ..

۴شنبه ۴ مهرماه

از کرج به انزلی می رویم

و بعد به لاهیجان ..

به لاهیجان برگشته ایم

 و دوباره به کرج رفته ایم . اینبار به منزل خاله ..

و ماه رمضان هم آمده است پیشمان....

امّا کرج دیگر با پسرخاله مثل قدیم برایمان خوش نمی گذراند....

و هر شب عذاب می کشیم.

دختر عموی کوچکمان

مارا کُشت . .