مداد رنگی بر می دارم و دوربین آنالوگ معمولی.
مداد سیاه بر می دارم با اقتصاد مهندسی.
دفترچه ی ادبیاتم با مداد سیاه .
لباس می پوشم که گرم شوم و جزوه ی مقاومت مصالح و مکانیک خاک
همین دیگه..
تا چه شود..
و البته دنبال دفترچه ی آماده به خدمت هم می روم.
در لیالستان هستم/
محسن بافکر هنوز هم چپ می زند و با فکر است
نرفته ام نزد او ..
قرار است روزی بیایم و دوستم مرا نزد او ببرد و خودش بیاید
چون او کسی را تحویل نمی گیرد..
امّا خواهم رفت حتما..
با دوچرخه رفته ام باز هم.. در خنک سایه ی درخت های اطراف مزارع نشسته ام
تا یاسر بیاید
در حالی که کانال آب عملا خشک است..
و بعداز خداحافظی اینکه: بئه لایجؤن امه ورجه . تأ نوخؤنیم!
و در جاده ، بوی چای درحال خشک شدن می آید.
برای زنده ماندن: بادبادک باز . خالد حسینی ( ترجمه مهدی غبرایی. نشر نیلوفر )
چای بهاره ی ۸۷. درد جسمی.
تا نیمه راه دریا.. با دوچرخه
یعنی تا انبارسر ( محل برخورد دو راه کیاشهر و چمخاله )
و بعد ترنج
برای زنده ماندن: مبارزه ، کتاب ( انتری که لوطی اش مرده بود و چند داستان دیگر .
صادق چوبک. انتشارات نگاه )
خواستم بروم جلسه ی شعر گیلکی خانه ی فرهنگ ..
امّا وسوسه ی دوچرخه و دریا و گرفتن شعرهای جدید بیشتر از وسوسه ی شنیدن بود.
رکاب زدن تا چمخاله..
گذشتن از لیالستان.دیزبن.و.. لنگرود و پس از راه درازی ، دریا.
برخلاف ترانه ای که زنده یاد عاشورپور می خواند، دریا طوفان نداشت
ساخل خلوت و دریای آرام..
امّا موج بود. باد بود. یاد هم بود..
برای زنده ماندن: آلبوم رگبار .سیاوش قمیشی