صبح ، بدون خواب می روم انزلی، دانشگاه برای پیگیری وضعیت تحصیلی ام
..
تقریبا بعد از ظهر است که می رسم رشت..
و با محسن ف هستم و می رویم محله های قدیمی رشت را نشانم می دهد
و آرامگاه دکتر حشمت را که گفتن ندارد .. بسیار مهجور است..
و.. آمدن به لاهیجان
برای زنده ماندن: آلبوم سیمرغ. راستین .( اهنگ ها : فرید زلاند )
ظهر با میلادم و بعد از ظهر ماشین را می گازد میلاد برای دریا..
و دریا ، دستک و بعد نیم نگاهی به تالاب امیرکلایه ..
سپس چمخاله و ماهی مرده .. دفنش می کنیم و .. لاهیجان
شیخانبر و بعد ترنج..
نزدیک ظهر که رفتم دانشکده ی انسانی برای فروش زیته ،
دیدم عزیزان نشریه ی زانیار ( کردی ) بر میز فروش زیته نشسته اند و نشریه می فروشند
طی یک حرکت خارق العاده کنترل خودمو حفظ کردم و رفتم ازشون پرسیدم که
آیا مجوز فروش دارن و اونا گفتن آره..
زنگ زدم به مهاجر و رفتیم پیش آقای خیالی ، مدیر امور عمومی دانشکده .
امّا اون آقا گفت که نه ، آقایون اصلا پیش من نیومدن و من نشریه شونو ندیدم!
بعد از ممانعت مدیر مسؤول نشریه ( که از عزیزان وابسته بود ) و کلی بحث و حرف!!!!!!
نشریه شونو جمع کردن و ما شروع به کار کردیم..
خیلی لذّت بردم .. چون ما دقیقا از راه قانونی حقّمونو گرفتیم
و کارمون از ابتدا تا انتها هیچ نقصی نداشت..( از گرفتن مجوز نشر ، تا فروش )
همین باعث شد که با یکی از نگاهبان ها که اول می گفت من خودم کُردم ،
بعد معلوم شد سوماسرایی بوده رفیق شدیم!!!!
برای زنده ماندن: نوعی از هنر ، نوعی از اندیشه ( س.س ) ،
مجموعه ی شعرهای فروغ فرخزاد و دیوان حافظ
انتشار و فروش نشریه ی زیته را داریم بعد از یک سال..
به خاطر قوانین دست و پاگیر ، فروش را از بعد از ظهر شروع می کنیم
و من در دانشکده ی معماری و سپس ادبیات و علوم انسانی..
نگاهمان نمی کند..
امّا مشکلی نباید .. ما برای بازگشت آمده ایم ..
/ ما برای فتح می آییم..
برای زنده ماندن: نوعی از هنر نوعی از اندیشه ( س.س ) و مجموعه ی شعرهای فروغ فرخزاد
پنج شنبه است و بچه ها در علوم پایه امتحان محاسبات عددی دارند..
قرار است زیته را برای انتشار آماده کنیم..
پس از امتحان هشت نفر می افتیم به جان ۱۵۰ شماره ی زیته
( مهاجر. حسن. دامون. سروش.صبا ،و دوستشان محمد و من و امین )
و ۲۰ دقیقه نمی شود که کار تمام می شود
و همه خرسند و سرحالیم.. و می رویم برای شنبه که فروش..
برای زنده ماندن: نوعی از هنر نوعی از اندیشه ( س. س )
در دانشگاه گیلان هستم.. با صبا که ملول است و مهاجر!
در تفکر راه اندازی یک پاتوق فرهنگی هستم ..
آمده ایم سمت پارک فنی و من ناگهان می مانم و نگاه می کنم
و بعد می روم و می روم و می گویم شعر را ..
که از لحظه های پرحضورِ یک تپش می آید
و می روم ..
اولین جلسه ی داستان گیلکی ست که در سال جدید می روم
..
فضا جالب و.. چند نفر مهمان و مهاجر به عنوان عضو جدید
دو مهمان خاص، دو نوجوان هستند که
نرم افزار فرهنگ لغت گیلکی به فارسی طراحی کرده اند..
و یک نفر نقاش که همراه آقای هادی غلام دوست آمده ( البته پس از سال ها دوری از ایران )
و با شعف خاصی از خانه های قدیمی دهشان می گوید
و من .. فقط نگاه می کنم.
دو طرح جدید در ذهنم شکل می گیرد..
ساعت ۹:۳۰ شب ، درلاهیجان هستم
و در ترنج یکی از طرح ها تبدیل به یک نوشته ی کوتاه می شود.