شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

یکشنبه بعد از مدت ها ناهار را در خانه خوردیم ...

با پدر.

دوشنبه آزمایشگاه را رفتیم و بعد رفتیم رشت..جلسه ی داستان خوانی ..

و این چیزا .. بعدش علی یوسفی  با نامه...!

شرق آمد!!!!

 

 

چتر نشین نباش!!

به خاطر مقاله ای می گفتند تند است

و ترس اینکه مسایل دانشگاه امیرکبیر گریبان نشری مان را بگیرد...

مجبور شدیم برویم تا دانشگاه گیلان...

و دیگر هیچ کدام از کلاس هایمان را نرویم...

و هی بچه ها بحث کنند ..

حرف بزنند از ۳ تا ۶ !!!

هی حرف بزنند از هرچیزی که در جامعه تأثیر گذار است..

امین . علی . حجّت  ... و شاید من...

و سجاد بنشیند و مارا نگاه کند...

و بعد به خانه بیاییم...

و باران بگیرد و در باران از سر شقایق تا کوه بیجار ، پیاده .. و خیس

تا غلیان کنیم .. با امین و ماهان ...

مراد

جمعه شدیداً هوا خوب بود...

نزدیک ظهر با میلاد رفتیم که با ماشین دوری بزنیم..

و کسی را دیدیم که هوا را بهتر هم کرد .. بعد رفتیم شیخ زاهد

در مکان خودمان دود شدیم..

بعدشم مراد دهنده..

چه فضای روحانی و پاکی بود...

غروب رفتیم ترنج!

جوشش

بعد از ناهار رفتم رشت...!!!!!

پدر گفت : درس رو ول کردی و فقط چسبیدی به رشت ..

..

به هر حال توی هتل کادوس و پشت به سروصدای ناشی از تماشاگران ورزشگاه عضدی

 که برای صعود پگاه ، همه جور کار قانونی و غیر قانونی کردن..

یه کمی صحبت کردیم برای راه اندازی سایتی درباره ی ...

من ساعت ۶:۳۰ رسیدم لاهیجان...

 -----------------------------------

صبح هم میلاد رسیده بود و رفتیم تقدّم کردیم در هوای جذاب شهر من..

------------------------------------

غروب هم با میلاد پس از مدّت ها رفتیم پاکویه و قلیان کردیم!!!

 

مسعود

چهرشنبه رفتم دانشگاه گیلان که به قول خودم ببینیم جواد طوسی

و مسعود کیمیایی و بقیه چی میگن..

بعدش متوجه شدیم که اول قراره حکم رو نشون بدن و بعد درباره ش صحبت کنن...

گفتیم تا تموم شه نصفه شبه دیگه..

پشیمون شدیم و به دیار خودمان برگشتیم!!

 

در شهر خودم هستم ..امّا

کم کم دارم احساس غربت می کنم..

و انگار پرسه می زنم در خاک غریب...

اکثریت خاموش نه.. اکثریت مرده

غم نان . غم جان  .. همین

همچنان خسته ام!

آمار

نه خداییش دوشنبه رو دیگه مثل اکثر هفته ها همه ی کلاسامو رفتم..

هرچند ۳ تا کلاس تو دانشگاه ما پشت سر هم یعنی فرسایش محض!!

به هر حال دیگه...

سه شنبه صبح رفتم رشت ..مثلا کلاس عملی  اجزای ساختمان های بتنی

یه فیلم گذشاتن که ببینیم . این شد کارگاهمون!!

بعد رفتم دانشگاه گیلان..

ساعت ۵ با امین رفتیم شهر کار داشتیم!!

بعد از اون دوباره یه جا دیگه کار داشتیم.. من و امین و علی ی رفتیم...

بعدش ما اومدیم لاهیجان..

وای خداوندا این  دیگه چی می گفت تو ماشین؟؟؟!!!