شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

جمعه ای در کرج درویشان!

پیرشان را که می بینند گنابادی ها

و شعری هم باشد از مولانا و عطار و بقیه ..

اگار بیخود می شوند

که من نمی دانم بیخودی‌شان واقعی است یا بیخودی!

و من هم بگویم که شعری در این مضمون ( این خود شعر نیست چون وزنش راندارد)

نیستم مرید کسی  و مرادی ندارم

و در این بحث سوادی که ندارم!

حتّی اگر مرا دوست داشته باشند به هر عنوان!!

تهران بی هنر

پنجشن به ، گفتیم بدانیم که این هنرمندان با خانه اش که می گویند یعنی چه..

و کجا هست

و در آن چه کار می کنند!

با امین همچنان رفتیم و ساعت ۸ بود که در کافه ای که نه

مثل همه ی کافه ها بود ( لیست قهوه هاش کامل نبود )

و نه باشندگان آن نشان زیادی از هنر داشتند

البته شاید بتوان برایشان این هنر را قایل شد که توانایی زیادی در حرف زدن ( مخ زدن )

داشتند و کمی هم کسانی بودند که غیر از این هنرهای دیگری هم داشتند

تا بتوان بهشان گفت  هنرمند!

سه شنبه رفتم به ولایت دوست و همسایه، تهران ...!!

۴ شنبه - به قول دوستان- در یک حرکت بورژوایی

 رفتم پاساژ بی در و پیکر علاءالدین

و گوشی خریدم....

و بعد از ظهرش هم در وضع موجود دوست داشتنی پاساژ سپید

فلکه ی اول تهرانپارس قرار داشتم

با پسر عموم امین!

 

سانسور می کنیم

چون از تکرار متنفریم

از روزمره گی!!

همه چی با ما می گنده! یره !

سه شنبه ای که فردایش انگار تولد امام زمان می بود در رشت گذشت تقریباْ

واقعا روز مسخره ای بود....

در حقیقت از بعد از جلسه تنها چیزی که موجود می گشت

هر لحظه برای من و امین

خستگی بود و خستگی و .....

مسافر هست ( متصور می شویم دوباره ،

حجم افرادی  را که روز قبل از سه روز تعطیلی متوالی

در میدان اصلی مرکز یک استان ممکن است در تردّد باشند )

و در همین حال یک طرف میدان را هم می بندند

و بنزین هم نیست

خوردروی عمومی هم نیست!

کار به جایی رسیده که پلیس رانندگان را منّت می کند،

 که بیایید مسافران را سوار کنید. دیگر!

یکی از چند اتوبوس خط واحد که وادار به اضافه کاری شده اند

در ازدحام خانم ها مارا به  میدان جانبازان می رسانند،

تا اینجا ، ۵۰ دقیقه از زمانی که جلسه به پایان رسید گذشته است!

۲۰ دقیقه بعد سوار ماشین می شویم و ۹ساعت لاهیجان هستیم

 و می رویم به جنگل میرصفا با یک موتورسیکلت با کرایه ای که مارا می سوزاند!

۴ شهریور ترافیک سنگین است!

می گویم این ۴ شهریور چقدر شلوغ است!!!!!!!

احتمالاً یک موضوع مهمی در میان است

که اینقدر عزیزان فرهنگ و هنر !مند در این روز از دنیا رفته اند!!

مهدی اخوان ثالث ، بیژن نجدی ، فرهاد مهراد

خوب چه خبر است آقا!!!!

به هر حال...

دلمان را خوش کرده بودیم که

مراسم ویژه ی انجمن شعر حزین برای یادبود بیژن نجدی برگزار می شود

امّا دانستیم که عزیزان به مناسبت هفته ی دولت دقایق ساده دارند

و قرار است نامی هم از بیژن نجدی نرود

آقای رییس داشت درباره ی تهاجم فرهنگی حرف می زد

که من و میلاد رفتیم شیخانبر ، نزد بیژن فقط خانواده اش آنجا بودند

یکربعی ماندیم و آنها هم رفتند و کمی با بیژن حال و احوال کردیم

....... و رفتیم بام سبز بعدش!

آخر نمی شود که آدم در این روزهای بیکاری

ساعت های غروب که بیشتر جوان و پیر و نصفه بیرون می روند از خانه ،

در خانه بنشیند

و بعد باز هم نمی شود که فقط راه رفت .

حرف مفت زد با بقیه !!

باید رفت جایی نشست با خودتان حرف زد دیگر.....

و اجباراً اگر قرار است که مشغولیت جسمی هم موجود باشد

پول خرج کرد...

ترنج برود جنگل میرصفا برود

آدم!