که از شعرم کسی خوشحال و امیدوار شود ، خوب است
و خودم..
برای زنده ماندن: آلبوم چشمه ی نوش و آلبوم یاد ایّام ( محمدرضا شجریان ) .
فوتبال دیدن.
روزهایی سخت تر از روزهای امتحان.
امید دارم به
گذار از سختی زجرآور به سختی آرامش بخش
برای زنده ماندن: حرکت به سمت شرق و دریای شرقی، با دوچرخه.
آنها فوتبال نگاه نمی کنند. فوتبال ورزشی ست که طرفدارن و تماشاگرانش تمام واحد های
مردم جامعه اند.حال هرکدام به دلیلی.
اگر هم احیاناً فوتبال نگاه کنند - در جغرافیای ایران- هرگز طرفدار استقلال یا پرسپولیس
نخواهند بود. زیر این تیم ها دولتی و ثروتمند هستند. آنها طرفدار تیم هایی می شوند که
به ظاهر مستقل هستند - که البته ، اکثراً دولتی تر و ثروتمند تر از دو تیم مذکور -
و در عین حال طرفدار ندارند. اگر بپرسید چرا ؟
می شنوید : زیرا این تیم ها خوب هستند و حیف است طرفدار نداشته باشند.
پاسخ صحیح است ، امّا نه از آن جنبه ی خوشبینانه . بلکه به این دلیل که
روشنفکران عزیز**چون خود را متفاوت از دیگران می دانند(دیگران از هر طبقه ی اجتماعی)،
تیم هایی را برای تماشا و طرفداری انتخاب می کنند که دیگران طرفدارشان نیستند.
اینان هرگز طرفدار تیم هایی مثل صنعت نفت آبادان، ملوان انزلی، پگاه گیلان و ..
- که با وجود وابستهگی به دولت هم ، ثروتمند نیستند - نخواهند شد.
مردم عادی طرفدار این تیم ها هستند.
** : در این سری نوشته ها که این اولین شان است..( که شاید دیگران ،
بسیار ، چنین کاری را کرده باشند ) روشنفکر عزیز و روشنفکران عزیز ، اشاره دارد به
روشنفکر نماها و بعضی از روشنفکران کنج خانه و کافه گزیده.
شب خسته ام تقریباً و می روم دوری با دوچرخه ی عزیزم بزنم ..
امین می گوید که می آید عمو جعفر..
و من منتظرشان می مانم .
امین و سجاد و میلاد ص می آیند و می نشینیم و حرف می زنیم
من از دستبند خوردن می گویم و امین از زیته ی قابل قبولمان و میلاد ص
از شعر و اعتماد ملّی در تبریز ..و بحث می رود به شعر ..
و امین و میلاد از شعر می گویند و ..
امین می گوید ماهی ها را بخوان و می خوانم ..
شعری را که موج شکن انزلی به من داده است..
و بر می گردم به خانه .. پدر نیامده است هنوز .
دستبند! فکرش را بکن ..
دستبند می زنند به دستم ..
مبهوت هستم و حرفی برای گفتن ندارم..
. لونک. میلاد. ترنج. کاظم
می کشم و می اندیشم
که به همین سادگی همه چیز به پایان نمی رسد ، امّا
بعضی ها زیاد به نزدیکی پایان می رسند
و دوباره باز می گردند
همین نزدیکی پایان هم ، درد بزرگی ست..