اولین جلسه ی زیته با مدیر مسؤولی مهاجر ..
برای هماهنگی برگزار می شود
در ابتدا فقط من و مهاجر و امین هستیم و بعد یکی دو نفر اضافه می شوند
.. به نتایج خوبی می رسیم
و بعد می رویم جلسه ی پرسش و پاسخ دانشکده فنی و .. می شنویم و می بینیم
و نگاه می کنیم و می بینیم.!
از هیچ کجا نیامده ام..
و باز هم در سکوت هستم..
انگار باید باشم..
برای زنده ماندن: گزینه ی شعرهای حمید مصدق ( انتشارات مروارید )
بعد از ظهر از رشت به لاهیجان.. یعنی اوّل به کیسم می روم و می بینم
درِ «سفید مسجد» بسته است ..
به لاهیجان که می رسم .. با تاکسی به سمت خانه ی امین ..
درباره نوشته ی عرفان ، نظری به عنوان شعر نداریم هیچ کداممان!
بعد سعید می آید که قرار است فردا به سربازی برود!
بعد نیما می آید و همراه او می رویم در اطراف شهر و سبز زیبا گشتی می زنیم و می زنیم
..
بعدش هم من و امین ، ترنج
و.. کاظم می آید.. و تمام
جلسه را به گند می کشیم و بیرون می آییم
امّا همه قبول ندارند که برخوردشان خوب نبوده است..
مهم نیست
امین جلوی در دانشکده ی انسانی همه چیز را به گند می کشد
و همچنان به گند می کشیم ..
مازیار عزیز مثل همیشه آماده است برای درددل نویسی در وبلاگش
و من که محتویات پستش در این مورد را برای رضا حدس زده ام.
ساعت ۶:۳۰ جلسه کانون کتاب و کتاب « بار دیگر شهری که دوست می داشتم »
نادر ابراهیمی..
و من گفته ام که همه گول خورده اند
و بچه ها می گویند به بقیه که چرا گول خورده اند!
و در لاهیجانیم و در پایان من و رضا ..!