شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

به دنبال بهشت. روز دهم / بازگشت ها و بازیابی ها

 اولین جلسه ی زیته با مدیر مسؤولی مهاجر ..

برای هماهنگی برگزار می شود

در ابتدا فقط من و مهاجر و امین هستیم و بعد یکی دو نفر اضافه می شوند

.. به نتایج خوبی می رسیم

و بعد می رویم جلسه ی پرسش و پاسخ دانشکده فنی و .. می شنویم و می بینیم

و نگاه می کنیم و می بینیم.!

 

روز سی و یکم/ بوشؤم کیسم

بعد از ظهر از رشت به لاهیجان.. یعنی اوّل به کیسم می روم و می بینم

 درِ «سفید مسجد» بسته است ..

به لاهیجان که می رسم .. با تاکسی به سمت خانه ی امین ..

درباره نوشته ی عرفان ، نظری به عنوان شعر نداریم هیچ کداممان!

بعد سعید می آید که قرار است فردا به سربازی برود!

بعد نیما می آید و همراه او می رویم در اطراف شهر و سبز زیبا گشتی می زنیم و می زنیم

..

بعدش هم من و امین ، ترنج

و..  کاظم می آید.. و تمام

 

 

روز بیست و هفتم / مازیار ادامه می دهد

هیچ ..

مازیار ادامه می دهد

حسن می پرسد و من..

 

روز بیست و ششم / وقتی مازیار شروع می کند

جلسه را به گند می کشیم و بیرون می آییم

امّا همه قبول ندارند که برخوردشان خوب نبوده است..

مهم نیست

امین جلوی در دانشکده ی انسانی همه چیز را به گند می کشد

و همچنان به گند می کشیم ..

مازیار عزیز مثل همیشه آماده است برای درددل نویسی در وبلاگش

و من که محتویات پستش در این مورد را برای رضا حدس زده ام.

ساعت ۶:۳۰ جلسه کانون کتاب و کتاب « بار دیگر شهری که دوست می داشتم »

نادر ابراهیمی..

و من گفته ام که همه گول خورده اند

و بچه ها می گویند به بقیه که چرا گول خورده اند!

و در لاهیجانیم و در پایان من و رضا ..!

 

روز نوزدهم / در حضور یک شعر

 

از خواندن شعر گیلکی خودم اشکم می آید

و هی رفقایی که حال پیر شده اند می گویند شعرت خوب است

قشنگ است.. جو گرفته ست ایشان را.. انگار به یاد جوانی افتاده اند

..

در جلسه ی شعر گیلکی خانه ی فرهنگ هستم

و پس از پایان، می آیم به .. لاهیجان

دیگر یادم نیست..

 

روز هجدهم / سکوت سفید

به کلاس نتواستم بروم.. باز هم به همان دلایلی که برای بسیاری شاید

بی معنی باشد

..

وارد محوطه ی دانشکده فنی گیلان که می شوم .. نیما ب  دوست جدید را می بینم

می نشینیم و کمی حرف می زنیم

شعری از م. راما می خوانم و او هم مثل بقیه ی آنها که شعر را شنیده اند

جذب شعر می شود..!

و می رود

می روم بوفه و رضا می آید کمی حرف می زنیم..

بعد دوباره می رویم پارک .. رضا می رود .. علی و ممد و پدرام را دیده ام که

و با ایستگاه می روم تا توشیبا و لاهیجان..

//

دعوت به سکوت می شوم و

«حرف هایی که در مقابل ابتذال گفتن سر خم نمی کنند»

نمی دانم چه بگویم ..

باید هنوز بود و منتظر ماند..

بیرون می روم .. شعر می آید و رضا می آید باز هم .. حرف می زنیم ..

و شعر می خوانیم و حرف می زنیم!

و رضا می رود و من هم..!

 

برای زنده ماندن: گزیده ی شعرهای حمید مصدّق( مروارید. ۱۳۸۶ ).

گیلوا ،شعرهای فارسی محمود پاینده لنگرودی ( آتنا. ۱۳۸۴ )

 

روز هفدهم / چرندیات

 

هرکس به کسی دیگر ناسزا می گوید عملاً و

همین طور ادامه می دهیم..

با به قول معروف لابی بازی..

و نمی دانم برای چه در جلسه هستم

فقط نگاه می کنم و گاهی حرف می زنم

کار راحتی ست .. سرجا نشاندن آنها که هیچ چیز را رعایت نمی کنند..

امّا طبق نظریه ی دوست عزیزم فروغی بسطامی:

گر تکیه دهی وقتی بر تخت سلیمان ده

ور پنجه زنی روزی ، در پنجه رستم زن!

رفیق رضا خوب حرف هایش را می گوید

 و بدون عصبیت پاسخ حرف های عصبی کننده را می دهد!

تمام می کنم از جزئیات نگوییم بهتر است!

اصلا سر در نمی آورم که چرا دبیر جدید باید مورد پسند بعضی افراد باشد

 که تخصصی هم در آن زمینه ندارند!

سر در نمی آورم که چرا مازیار گیر داده به ایدئولوژی..

نمی دانم چرا نمی داند که نباید نگاه یک انسان به جهان و شیوه ی تغییر آن را

همه جا بیان کند و به چالش بکشد!

با امین و مازیار نزد .م پ ج. هم رفتیم .. و لاهیجان!