شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

نصفه

مهاجر و حسن آمده اند از رشت!

سه نفری تقدم می کنیم و امین می گوید که در رشت است!

باز هم تقدم می کنیم و در مییابیم که رضا هم در رشت است تقریبا!

و همچنان تقدم می کنیم و صحبت و شعر و کل گب!

بالای آبشار می رویم و باد می وزد!

و بعدش ترنج ..که هی شلوغ و شلوغ و شلوغ می شود!

امیر.خ تلفن می زند و نیم ساعت بعد به ترنج می آید..

شعر می خوانیم..

بعدش عمو جعفر.. و ....

بقیه اش را..

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد