مهاجر و حسن آمده اند از رشت!
سه نفری تقدم می کنیم و امین می گوید که در رشت است!
باز هم تقدم می کنیم و در مییابیم که رضا هم در رشت است تقریبا!
و همچنان تقدم می کنیم و صحبت و شعر و کل گب!
بالای آبشار می رویم و باد می وزد!
و بعدش ترنج ..که هی شلوغ و شلوغ و شلوغ می شود!
امیر.خ تلفن می زند و نیم ساعت بعد به ترنج می آید..
شعر می خوانیم..
بعدش عمو جعفر.. و ....
بقیه اش را..