شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

۱ اردی

یادم میاد که جمعه کار خاصّی نکردم...

شنبه توان روحی سر کلاس نشستنو نداشتم..اونم دوتا فیزیک پشت سر هم!

مستقیم رفتم گیلان...

با امین!!!! رفتیم سایت من چن جا عملیاتی انجام دادم..

با سرویس ۶ با پد اینا رفتیم شهر..

۸ رسیدیم لاهیجان!

هنوزم زمستان

صبح ما شده ساعت ۱۲..

چه میشه کرد .. وقتی همه ی کلاسا بعداز ظهر باشه.

رفتم دانشگاه.. آزمایشگاه فیزیک حرارت

وای چه کار طاقت فرسا و دقیقی ، انحراف ۶ درجه ای نخ آونگ برای نوسان

و اندازه گیری دوره ی تناوب!!

بعدش رفتم رشت .. با امین رفتیم جلسه داستان خوانی..

من با عدم اعتماد به نفس کامل

اولین نفری بودم که داستان خوندم!!!!

۹:۳۰ رسیدیم لاهیجان.. و بالاخره بانک ملّت ، کارت بانک صادراتو قبول کرد و من

پولدار می شوم!!!

چهارشنبه، واقعا وقت جون سختی ماه بود...

هیچ کدوم از برنامه ریزی ها به سر انجام نرسید... 

شلوغی خوشگل!

ما بیاد در ۲ جلسه ی کوچولو امّا مهم در دانشگاه گیلان شرکت کنیم!!

از ۱۱:۳۰ تا ۲ درگیر بدم!!

سرویس ساعت ۳ مارا به حساب نمی آورَد و نمی آید...

بعدش من و امین و ماهان رفتیم پیش یه آقای خوب و معروفی!!

و بچه ها صحبت کردند... بعدشم که اومدیم لاهیجان دیگه..

گویا چهارشنبه سوری هم بود.. تو شهید رجایی ۱۱ چندتا ترقه زیر پای من و میلاد به طرز

خطرناکی منفجر شد..

و نکته ی جالب امّا ناامید کننده اینکه  هیچ آتشی در هیچ کجا بر پا نبود..

و ما برخلاف سال های قبل که فعّال بودیم ... امسال بدون هیچگونه فعالیت مورد گیر مأموران

نیروی انتظام واقع شدیم..

بعد از آن محیط فرارا کردیم و به عمو جعفر پناه بردیم و غلیان کردیم و به خانه رفتیم و رفتیم!

صبح رفتم دانشگاه گیلان

وفتی رسیدم جلسه ی نشریه تموم شده بود

و من بلا تکلیف که تا ساعت ۵ باید چی کار کنم!!!

۱۲ رفتیم ناهار خوردیم

از اون به بعدش یه ذره با پدرام دور زدم!

بعد با امین هی حرف زدیم هی حرف زدیم...

بهنام اومد... هی حرف زدیم...

ساعت ۵ با سرویس رفتم شهر .. با علی ن 

بعد رفتم دانشگاه انزلی...

و کلاسم تشکیل نشد...

 

حذف . اضافه..

هیچی .. بعد از تکنولوژی بتن با آقای نوروزی اول رفتیم رشت که یه جا کار داشت

مهندس استقامتی رو یدیدم و سوار شد و

بعدشم که به طرف لاهیجان ...

۸:۴۵ رسیدم خونه!

بعدش من و رضا رفتیم یه سیب زمینی زدیم .. !

چقدر خسته می شم این روزا!!

اضافه . حذف

ساعت ۱۰:۵۰ که رسیدم رشت پوریا زنگ زد و گفت که

حذف و اضافه ی ما بعد از ظهره..

همونجا یکی از ورودی های جدیدو دیدم و تازه متوجه شدم که ساکن لاهیجانه!

ساعت ۱۲ رسیدیم انزلی

رفتیم خونه یکی از بجه ها قلیون زدیم..

ساعت ۲ رفتیم حذف و اضافه..

مهندس ابراهیم نژاد یه حال ویژه به شخص من داد

و کار منو راه انداخت و من رفتم فردوسی که کلاسا رو برم

.. و کلاسا هم تشکیل شدن!!

وای..

خسته شدم .. بقیه شو بعدن میگم!!