امروز پس از مدّت ها ساعت ۹:۳۰ بیدار شدم
و صبحانه خوردم ..
و بعد از مدّت ها قبل از رفتن به انزلی ناهار خوردم!!!
ولی به کلاس دیر رسیدم!!!
جواد اومده بود
کلاس دوّمو بجه ها گفتن استادش هیچ وقت کمتر از ۴۰ دقیقه تأخیر نداره
و من هم که دیدم باران می بارد
به سمت شهر خودم سرازیر شدم
و از سه راه فرزانه ی رشت تا جانبازان پیاده رفتم!!
و هی سیگار کشیدم و هی نگاه کردم و هی سیگار کشیدم
و هی شعر خوندم!!!
و هی بعدش ه طرف لاهیجان راه افتادم و اومدم خونه!!
می دونی قضیه چیه؟
دیروز صبح که یکشنبه بود قرارا بود من ساعت ۹ بیدار شم
و برم با یکی تو یه کاری کمک کنم!!!
امّا چون دیر خوابیده بودم شبشو ، ساعت ۱۲ بیدار شدم
و .. به به برف می بارید !!!
خب!! می خواستم برم انزلی ولی دیگه حالش نبود
رفتم خونه ی عزیز یه سیگار نمودم و بعد رفتم زیر برف!!
رفتم رشت یه دوری زدم و ساعت ۴:۳۵ رسیدم لاهیجان،
اولین شعرمو تو انجمن حزین خوندم ..
اولین چیزی که خوندم گیلکی بود!!
بعد از اونجا با آیدین و مجید یک ساعت زیر برف تقدّم کردیم!
بعدش رفتم سر مقبره ی خانوادگی نشستیم و با دراویش صحبت کردیم!!
و بعد در خانه:
شام خوردیم!!!
یکی از عجایب دانشگاه آزاد انزلی
در دوران دانشجوییم واسه من به وقوع پیوست
از امروز به طور عملی کلاسا شروع میشد...
و من ۳ تا کلاس داشتم و هر سه تا تشکیل شد
و ما کلّی ملذوذ شدیم !!!
هر چند خانم استاد فیزیک ، ترم قبل مارا بر انداخت و
با وجود همه ی زحماتی که امروز کشیدم هیچ تغییری ایجاد نشد
. . .
امروز خودمو تقویت کردم ... و رفتم انزلی
بالاخره واحدامو آوردم رو زمین!
چه طوفانی بود تو انزلی و رشت و البته لاهیجان
. خوشبختانه مسئول آموزش گندمون نبود و کارم سریع انجام شد...
ولی جای یکی رو واسه خودشون عوض کردن
و درسی برام گذاشتن که هنوز پیش نیازشم برنداشتم!!!
شب برف بارید ... امّا الان دیگه نمی باره!
در انتظار گودو می مونم برای رفتن به دانشگاه بی در و پیکری
که هیچ وقت همه ی واحداش باز نیست!
در انتظار گودو سیگاری کشیدیم...
وقتی رفتم دانشگاه فهمیدم که نه تنها در انتظار گودو بودم
بلکه به طرفشم رفتم
و وقت و آرامشمو هدر دادم...