گفت: دوشنبه..
تو نخ ابره که بارون بزنه..
دوشنبه بیژن نجدی داشت ، که در غربت وسیعِ سرودن نشسته بود
فقط خانواده ی طبقه ی اولش آمدند..و من احمق بیکار!!
و چند نفر دیگر من بهشان گفته بودم..
چقدر عوض شده است شیخانبرِ اواخرِ تابستان
آره درست می گفت..
..
که بارون بزنه
برای زنده ماندن: کتاب های ترانه های ایرج جنتی عطایی
( زمزمه های یک شب سی ساله . و مرا به خانه ام ببر )
اینکه زمستان است یا تابستان است یا بهار
است..
چه فرقی دارد؟
تازه زمستان بسیار زیباتر از تابستان و پاییز است حداقل ..
بعد از آغاز سال نو ( ۱۷ مرداد )
سه روز خوب بودم
احساس خوبی داشتم..
امّا ..نشد..
باز هم برگشتم به همان رخوت دردآلود و همچان رخوت زده.. و رخوت و دردبارش..
برای برگزاری نوروز بل آماده می شویم
شنبه.
گفتنی ها را می گوییم و شعرم هم که تصنیفی ست گیلکی، بر
همراه شو عزیز ( رفیق ) آمده است و آماده است..
شاد و آزاد به لاهیجان می آییم و عمو جعفر، امین و کاظم.
ششمین شماره ی نشریه ی الکترونیک گیلانیان منتشر شد.
رفتیم به مراد دهنده ، فضا برای ماندن مساعد نیست.
بامداد جمعه و پیشنهاد پدر این ست که برویم گوهر کنار ..
سوار موترسیکلت هستیم و من راننده ی بدون گواهینامه و مسلط!
هرجاده خاکی و آسفالتی که امکان داشت بین ساعت ۲ تا ۵ بامداد
بتوان با موتور سیکلت رفت را
رفتیم و از هوای خنک ملذوذ شدیم ..
و اعتماد به نفس ..
فکر می کنی اینکه ضربه ای از پشت با یک شیشه شکسته ی نوشابه به سرِ آدم بخورد
آنهم در ساعت ۵ صبح در خواب آلودگی کامل ،برای مُردن بس نیست؟
امّا من نمردم.
نمردم و نگاهم را عوض کردم.
نمردم و فهمیدم که گفتگو و درست برخورد کردن چیز خوبی ست
امّا به شرطی که سلاح همراه آدم باشد
چون ممکن است طرف مقابل ، گفتگو بلد نباشد.
/از همه ی آنهایی که دو سه هفته از من دروغ شنیدند معذرت می خواهم!
برای زنده ماندن: شعر گیلکی . سایت کلوب . لاهیجان. مبارزه.