جمعه .. اصلا.. جالب نبود با وجود شلوغی
سر ظهر از خواب بیدار شدم..و رفتم مهمونی و ....
همه ی اونایی که باید ، بودن!
غروب برای تولّد صمد یه کتاب خوب خریدم..
هرچند بعدش فهمیدم که صمد عزیز هنوز معنی واقعی کتاب خوبو نمی دونه
//
در خونه بسته بود و من باز هم آواره شدم به کوچه های شهرم
و همون جایی که ظهر بودم.