شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

چقَدَر شلوغ.. جمعه

جمعه .. اصلا.. جالب نبود با وجود شلوغی

سر ظهر از خواب بیدار شدم..و رفتم مهمونی و ....

همه ی اونایی که باید ، بودن!

غروب برای تولّد صمد یه کتاب خوب خریدم..

هرچند بعدش فهمیدم که صمد عزیز هنوز معنی واقعی کتاب خوبو نمی دونه

//

در خونه بسته بود و من باز هم آواره شدم به کوچه های شهرم

 و همون جایی که ظهر بودم.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد