آخ نمی دونی چقدر جذّابه که بارون به شدّت بباره..
و هیچکس حتّی تو خیابونا هم پیاده نباشه
و آدم بره دور استخر قدم بزنه و خیس بشه...
اونم ۲ ساعت ....
و خیس شدم و راه رفتم ... و راه رفتم و سیگار!!
آخه قدم زدن زیر بارون با شعر .. بدون سیگار...؟
و روزنامه های باطله ، نشستن من و پدرام رو روی نیمکت میسر کردن ..
شب بود.. یادم میاد که من بعدش رفتم خونه ی خاله زهرا...
بعدشم خونه...
حدودای ۱۱ زنگ خونه مونو زدن...
و هی زدن و من باز نکردم.. چون نه بابا بود و نه چیزی برای پذیرایی داشتیم!
نصفه صبح خوابیدم!!
خیلی آشغال می نویسی