شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

بارون شدیداً نم نم!

آخ نمی دونی چقدر جذّابه که بارون به شدّت بباره..

و هیچکس حتّی تو خیابونا هم پیاده نباشه

و آدم بره دور استخر قدم بزنه و خیس بشه...

اونم ۲ ساعت ....

و خیس شدم و راه رفتم ... و راه رفتم و سیگار!!

آخه قدم زدن زیر بارون با شعر .. بدون سیگار...؟

و روزنامه های باطله   ،  نشستن من و پدرام رو روی نیمکت میسر کردن ..

شب بود.. یادم میاد که من بعدش رفتم خونه ی خاله زهرا...

بعدشم خونه...

حدودای ۱۱ زنگ خونه مونو زدن...

و هی زدن و من باز نکردم.. چون نه بابا بود و نه چیزی برای پذیرایی داشتیم!

نصفه صبح خوابیدم!!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ماکان جمعه 10 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:57 ق.ظ http://empty.blogsky.com/

خیلی آشغال می نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد