پدر: ... خودش اینجا انجمن آورد حاجت نگرفت که!
کی حاجت گرفت که میخواد انجمن داشته باشه؟
من: حاجت و اینا همه کشکه! ... صد تا هم انجمن می آورد
همونطوری میشد ! پسرش فوت می کرد!
پدر: از نظر تو که همه چی کشکه!
.. وما به آن روزها فکر می کنیم که پسر ... فوت کرد
و فرداش هم مامانم رفت.. و اشکی می آید
نمی گذاریم پدر ببیند!
می خواستیم به مجلس ختمی بر سر مزار یک مادر در آقاسید محمد برویم
فعلا پشیمان شدیم
به داخل اتاق می رویم و به این فکر می کنیم که :
اگه چند سال آینده هم اینطوری بگذره هیچ چیز بیشتر از مرگ برام فایده نداره!