شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

شبانه روز

روزهای زنده ماندن . . .

بعضی چیزها را انگار،

هم نباید گفت، هم نمی‌شود نگفت.

بهمن، بد است!





در باره ی دی و بهمن، راست

گفته بود.

شاید..

کوچه ها باریکن دکونا بسته س..

حالا امّا، نه فقط کوچه ها ی واقعی باریک و دکان های واقعی بسته اند، 

بلکه همه جا، هر منبع اندیشه ای در هرجایی خاموش و خفه می شود! 

خانه ها هم.. تاریک 

تنها چراغ قلب ها هنوز، 

روشن است!

این نوشته خطابی ست به مردمِ گیلک!

رفقا! دوستان و عزیزان! 

همه بدانید و آگاه باشید: 

نام من میرعماد مصطفوی موسوی ست! 

بله! همانطور که از نامِ کاملا عربی ام پیداست، من به قولی، سید هستم و نژادآ عرب.. 

 نه! من مثل بقیه ی رفقا قدمتِ چندهزار ساله در این سرزمینِ گیلک ندارم!  

من در هیچ کدام از غم و دردها و شادی های پیش از ورود علویان به این سرزمین، 

 حضور نداشته ام!  

هیچ کدام از اقوام درجه یک من نیز، در هیچ یک از مبارزاتِ تاریخ معاصر، شهید نشده اند. 

پدرم هم، یک مرد عاددی ست، که مرد است!

من نه گیل بوده ام و نه آمارد!  

من یک لاهیجانی اصیل هم نیستم! 

 که پدربزرگِ پدربزرگ پدری ام، ۱۶۰ سال پیش از کیسم، راهی لاهیجان شد 

 و خانواده ی مادری ام هم حدود ۱۰۰ سال پیش، از روستای کابیجار، راهی لاهیجان شدند!  

 

در هیچ زمینه ای هم ادعا ندارم! 

نه تحصیلات درستی دارم و نه هیچ کارِ عملی را کامل بلدم! 

روزنامه نگار( ژورنالیست) آنطور که م.پ.ج می گوید هم نیستم! 

داستان نویس هم نیستم! 

در شاعرانه گی هم ادعایی ندارم!که شعرم ملغمه ای ست از شعرهای م.امید، م.راما،نصرت رحمانی، بیژن نجدی و چند شاعر دیگر که دوستشان دارم و با شعرهایشان همزاد و همذات پنداری می کنم! 

( تازه اگر هم باشم، شاعر خلق های مُرده ام. چون همانطور که می بینید شاعرانی که بیش از همه دوستشان دارم، مُرده اند!) 

 

 

فعلن چیز دیگری برای گفتن ندارم! 

فقط اگر اجازه می دهید که در جمعتان حضور داشته باشم، دوست دارم یک گیلکِ لاهیجانی باشم!

  

ببخشید که خفه نمی شوم!

یک شاعر بیمار! 

یک شعرِ دردناک 

 

یک تاولِ بزرگ رویِ زندگی عادّی دیگران..! 

 

یک هیچ بزرگ!

بهمن رسید 

 

من..